هفت ماهگی
عزیزکم روزها به سرعت در حال گذرند و تو, آرام جانم ,زودتر از اون چه که فکرش رو میکردم بزرگ شدی و چه لذت بخش است به تماشای تو نشستن روزهای اولی که بدنیا اومدی ارزوی چهار دست وپا رفتنت رو داشتم و مدام توی ذهنم چهاردست و پارفتنت رو تجسم میکردم ولی الان هم میشینی هم تمام تلاشت رو برای ایستادن میکنی تا الان که خبری از دندون نبوده ولی تمام علائمش رو داری خیلی خوب چهاردست و پا میری حتی از بلندی ها هم میتونی رد شی ومیتونی بشینی از تست کردن هیچ چیزی هم دریغ نمیکنی به بابایی ارادت خاصی داری و هر وقت بابایی رو میبینی گریه که چه عرض کنم غش میکنی وقتی برای جلوگیری از خرابکاری و اکتشافاتت مانع میزارم عصبانی میشی و جیغ های بنفش میکشیی وهمچنان ...
نویسنده :
مامان جون
12:6